حال اولین پاییزرادارم
سخت میخورم و
بلندنمی شوم
کاش میشد!
می شد
ومثل کودکی هایم گریه کنم
کسی نوازشم میکرد
آرام بغلم میکردوبعد...
حالا
حس چمدان مسافری ازدنیابریده ام
که فکرمیکند
دردهایش را
توی همان چمدان جمع کرده...
من جای لبهای معشوقه ای
برروی لیوانی بی احساسم
که کسی
باخاطره اش زندگی میکند
شایدهم
همان صندلی خالی گوشه پارکی قدیمی ام
حال گرفته پاییزهرسال
زانوهایش رامیلرزاند
اصلاچراطفره
حالم اینروزاحال خوبی نیست...
6 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/10/21 - 15:21